آلبالوی کوچولوی من و بابا

مامان بر میگرددD:

آلبالوی شیرینم سلام باید این مامان تنبل رو ببخشی اما بخدا تو این یه ماه فرصت سر خاروندن هم نداشتم ،در ضمن اینترنت هم نبود . عوضش کلی خبرای خوب برات دارم: باباییت مثل همیشه که میگه مسئولیتش تو این دنیا اینه که آرزوهای منو برآورده کنه یکی دیگه از آرزوهامو که خیلی هم گنده و گرون بود رو برآورده کرد ،بعععععععععععله بالاخره ما هم خونه خریدیم،یه خونه ناز و مامانیه سه خوابه . آخه ما دیگه کاملا به فکر ورود شماییم و با توجه به این که یک اتاق شد اتاق کار بابایی اتاق سوم شد مال خود خود شما . اینقدر این روزا مامان و بابا خوشحالن که نمیدونی ، این خونه عینه      خونه ایی که همیشه تو آرزوهام بود. این وسط...
28 خرداد 1390

معجزه

یه روزایی تو زندگیت هست که فکر میکنی اگه اون روزها پیش بیاد حتما معجزه شده ،بعد میخندی با خودت و مطمین میشی که خیلی خیال بافی چون معتقدی تو این دوره زمونه معجزه هم مال از ما بهترونه. به اون چیزایی که داری قانع هستی اما همیشه فکر و ذهنت پیش اون معجزهه هست، آخه دیگه فکر کردن به اون چیزی که دوست داری داشته باشی که احتیاج به معجزه نداره. بارها زندگیت رو مرور میکنی ، از خدا گله میکنی، میگی :جواب این همه زحمت و صبر چی شد پس؟؟؟ازش میپرسی چرا اونایی که بنظرت استحقاق ندارن به اون چیزی که میخوان میرسن اما تو و شریک زندگیت که تاحالا واسه کسی نه بد خواستین نه در حق کسی بد کردین و نه حروم خوردین و نه مال کسیو، نه؟؟؟؟ اما در نهایت بازهم خدار...
28 خرداد 1390
1